۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

پیچک افکارم

پیچک افکارم

در بلندای پرچین خیال،

طلب ِ

ساقه ی ایمان می کرد ...

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

صدای خش خش برگای خزونی/توی گوشم ناله میکرد ...

امسال اگر روفتگر کنار زاینده رود، از سی و سه پل تا پل فردوسی را جارو کرد، میرم شهرداری شکایت می کنم.

اصلا حال پاییز به صدای خش خش برگ های خزونیشه!

پ.ن: مسیر پیاده های من، در غروب های پاییز

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

دانه ام

دانه اي هستم

دانه ای كه هنوز آنقدرها عميق نشده 

تا با وزيدن نسيمي 

زمين ديگر را كشتگاه خود نسازد ...

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

وصیت نامه

من شاید امشب مردم!
همین حالا بگم، اگه هر کسی گفت من آدم خوبی بودم، محکم بزنید زیر گوشش

اینم از بدشانسی ماست

هیچ وقت تجربه ی زندگی کردن یکی دیگه را نداشتم ...
لا کردار،
همیشه خودم بودم!

آیینه 2

دستمال را برداشت تا آیینه را پاک کند
ولی
دستش به آن طرف آینه نمی رسید!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

آیینه

چقدر از آیینه بدش می آمد

تکرار خودش بود،

با تمام کاستی ها

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

نوشتنم نه از ره کينه است / اقتضاي طبيعتـم اين است :: یک عقرب وب نویس

نوشتنم نه از ره کينه است / اقتضاي طبيعتـم اين است  ::  یک عقرب وب نویس

{در جنگ صفین هنگامی که شنید یارانش شامیان را دشنام می دهند/خطبه 206/نهج البلاغه}


من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را توصیف و حالات آن ها را بازگو می کردید، به سخن راست نزدیک تر و عذرپذیرتر بود.
خوب بود به جای دشنام به آنها، می گفتید:
خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن. بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن، تا آنها که جاهلند، حق را بشناسند و آن ها که با حق می ستیزند، پشیمان شده به حق بازگردند.


۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

11 سپتامبر، تاریخ II برج

داشت یادم می رفت که امروز 11سپتامبر است ...
نمی دونم اون کسی که امروز را واسه عملیات تروریستی انتخاب کرده بود، حواسش بوده که 11 چقدر یادآورنده ی دو تا برج شبیه به همه، برج دو قلو ؟!
احتمالا این روز را برای عملیلت انتخاب کردند برای این که اون احمق هایی که هواپیما را دزدیدند یادشون نره که از میان این همه برج باید اون دوقلوهه را بزنند!

سیاوش قمیشی در وب2

من اگه کامنت گذاشتم
واسه خاطر دل توست

وبلاگم صدای دردیست
هم صدای وبلاگ توست!

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

یا سیاه باش یا سفید، یا اصلا نباش! (18-6-89)

فکر کنم تنها دلیلی که نمی توانم یک وبلاگ را به طور کامل نگه دارم، این است که یا تکلیفم با خودم مشخص نیست، یا دنیای مجازی تحمل انسان های خاکستری را ندارد.

درماندگی(18-6-89)

نمی دونم وقتی یه بچه منو می بینه وبه باباش میگه: "دماغش را نگا ... مث چکشه!" چه واکنشی از خودم نشان دهم؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

شانه های غربت زده

آنقدر شانه هایم تشنه دستانت بود که وقتی رهگذر آن ها را برای کنار زدن لمس کرد،
با حس تو تنم لرزید!
این شانه ها خاک غربت خورده اند ...

توصیه یک نانوا به مشتری وبلاگ نویسش

مطالب را  تا داغ ـه بايد پست کرد، مگرنه در ذهن بيات مي شوند.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

نامردی زمونه

هیچ کس اهمیت نمی دهد که چه کار می خواهی بکنی،
همه می خواهند بدانند که چه کارهایی کرده ای!

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سوتی، اون هم جلوی خدا

هیچی ضایع تر از این نیست که وقتی چراغ ها روشن می کنند ببینی قرآنی که جلوی صورتت گذاشته بودی، وارونه گرفتی!!